جدول جو
جدول جو

معنی زره گذار - جستجوی لغت در جدول جو

زره گذار
(رَ تَ / تِ)
گذرنده از زره. کارگر در زره. فرورونده در زره:
محمود سومنات گشای صنم شکن
از غرو سی گزی به سنان زره گذار.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زره دار
تصویر زره دار
دارای زره، زره پوش، زره پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَوْ وُ پَ)
گذرنده از کوه. عبورکننده از کوه. کوه پیما. کوه نورد:
از سر گوی زیر او برخاست
آن که که گذار بحرگذر.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 127)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زره دارنده. دارای زره. (فرهنگ فارسی معین). زره پوش. (فرهنگ فارسی ایضاً) (ناظم الاطباء) : رجل دارع، مرد زره دار. (منتهی الارب). زره پوشیده. (ناظم الاطباء) :
پس پشت ایشان ز رومی سران
زره دارو مردان جنگ آوران.
فردوسی.
گزین کرد از ایرانیان سه هزار
زره دار و برگستوانور سوار.
فردوسی.
شمردند بر میمنه سه هزار
زره دار و کارآزموده سوار.
فردوسی.
بدرگاه ارجاسب آمد دلیر
زره دار و غران به کردار شیر.
فردوسی.
زره دار بد کز تن خویش پوست
همی کند و پنداشتی درع اوست.
اسدی (گرشاسبنامه).
، کشتی زره دار. (فرهنگ فارسی معین). از انواع کشتی های جنگی است که بدنۀ آن از صفحات پولاد پوشیده شده است تا گلوله های دشمن در آن اثری نکند
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
عبورکننده از کوه. گذرنده از کوه:
گذاره برد سپه را ز ده دوازده رود
به مرکبان بیابان نورد کوه گذار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا تَ / تِ دِهْ)
مرهم گذارنده: مرهم گذار قلب خسته، تسلی دهنده دل
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رِهْ گَ)
نام ولایتی است: زره گران و تبرسران نام دو ولایت است در طرف دربند شیروان. (انجمن آرا) (آنندراج) :
باکو به بقاش باج خواهد
خزران و ری و زره گران را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ جَ / جِ نِ)
سوراخ کننده صخره: صخره گذاری، صحرانوردی، کوه پیکری، زمین هیکلی (اسب) . (سندبادنامه ص 251)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صخره گذار
تصویر صخره گذار
سوراخ کننده سنگ، بیابان نورد سوراخ کننده صخره، صحرا نورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زره دار
تصویر زره دار
دارای زره زره پوش کشتی زره دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهگذار
تصویر رهگذار
راه دادن، گذر کسی را بجائی قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو گذار
تصویر فرو گذار
ترک کردن از دست دادن، مضایقه کردن کوتاهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو گذار
تصویر گرو گذار
آنکه چیزی را بعنوان گرو نزد کسی نهد گرو دهنده راهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
مراهنٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
Stipulator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
stipulateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
stipulatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
شرط لگانے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
договаривающийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
Stipulator
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
той, хто встановлює умови
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
ustalający warunki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
订立者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
শর্তপ্রণেতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
estipulador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
ผู้กำหนดข้อกำหนด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
anayetoa masharti
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
şart koyan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
規定者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
מַתנֶה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
estipulador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
penetap syarat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
शर्त लगाने वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
stipulator
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شرط گذار
تصویر شرط گذار
규정자
دیکشنری فارسی به کره ای